صدای داد زن از توی آشپزخونه، اونو به سمت بالکن اتاق خوابش کشوند.
در شیشه ای رو از پشت قفل کرد و روی زمین نشست.
سیگارشو روشن کرد و در حالی که چراغهای آپارتمانهای روبرو رو نگاه میکرد پک عمیقی بهش زد...
لحظه ای بعد خودشو بالای نرده بالکن دید که ایستاده و جیغ خفه زن از پشت شیشه به گوشش میرسه...
اون.. آسفالت سرد کوچه تاریک پشت آپارتمان رو در آغوش میکشه....
...
و لحظه ای بعد لبخند زنان برای عذر خواهی به آشپزخونه برمیگرده...