کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 344

صدای داد زن از توی آشپزخونه، اونو به سمت بالکن اتاق خوابش کشوند.

در شیشه ای رو از پشت قفل کرد و روی زمین نشست.

سیگارشو روشن کرد و در حالی که چراغهای آپارتمانهای روبرو رو نگاه میکرد پک عمیقی بهش زد...


لحظه ای بعد خودشو بالای نرده بالکن دید که ایستاده و جیغ خفه زن از پشت شیشه به گوشش میرسه...


اون.. آسفالت سرد کوچه تاریک پشت آپارتمان رو در آغوش میکشه.... 

...

و لحظه ای بعد لبخند زنان برای عذر خواهی به آشپزخونه برمیگرده...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد