یه شبایی تلوزیون رو روشن میکنم تا احساس کنم که کسانی همراهم هستن. بعد مینویسم. مینویسمو پاک میکنم... دوباره از یه چیز جدید مینویسم... اتاقم شده پر از شخصیتهایی که باید جاشونو پیدا کنن... توی داستانهام. گاهی بیتوجه به سینه درد مینویسم و مینویسم. و این یه مسکنه... شاید موقت اما... موثره... .