گم شده ام در میان مردمانی که،
لباسشان باران را لمس میکند،
و عینکشان آفتاب را،
و سلاح تناسلیشان عشق را،
و فریادشان شنیدنیها را،
و چشمانشان بوئیدنیها را،
و دوربینشان، دیدنی ها را...
میترسم یکی از آنها شوم،
میترسم یکی از آنها باشم...
پ.ن: تمام جلوه های جان چو آرزو به باد شد...
برزخ یعنی اینکه... باید به اندازه خوبیهای هر کسی... از او ترسید...
پ.ن: این قاعده شامل دوستان متوفی نمیشود.