کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 298

گرگم به هوا...

آفتاب سرد پاییز...

من...

و آهویی که میان شمشادها میدوید...

گرگم به هوا بازی میکردیم...

آهو...

پرنده شد... از میان شمشادها پرید...

پر کشید در میان فریادهای زنی...

که دل میسوزاند...


آهو...

اسیر گرگی دیگر شد...

و زن داغدار...


و من...

به خون نشستم.