کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 84/ دانشگاه

عده ای در حال فرار و ورود به دانشگاه:
من: بیاید داخل. اون نمیتونه بیاد تو
غریبه ها: توی دانشگاه؟ اونجا نیابد بریم
من: اون داره میاد. چرا نیابد بریم تو؟
غریبه ها به فکر فرو میروند...
من: من رفتم هرکی میخواد بیاد داخل
در حالی که اکثرا به همراه من وارد دانشگاه میشوند یکی از پشت درب با صدای بلند میگوید:
- دانشگاه جای ماها نیست. هیچوقت نبوده...

و صدایش در فریاد های وهمناکی گم میشود. ترسان و دستپاچه به سمت درب دانشگاه میدود. اما وارد نمیشود. می ایستد و ما را مینگرد. راهش را کج میکند و به سمت معبد میدود و پیش از رسیدن به آن در فریاد وهمناک بعدی ناپدید میشود.

سایه 83/ اقتباسی از یونو

گاهی دلت میخواد یک نفر باشد... که انگشتانت را در رستاخیز گیسوانش غرق سازد، در بوی گیسویش محو شوی و سفر کنی به انتزاعی از جنس بوی بهشت...

لبخند بزند و مقاومت کند از فرار کردن که مبادا دلزده شوی... لبخند بزنی و بفهمانی که کودکانه هایش را میفهمی... میدانی... می دانی...


پ.ن:

ممنون یونوی عزیز

سایه 82/ تولد کاستالیا

در شهر بی قانون، انسانها کشته می شوند و به دلیلی که نمیدانند و همچون میراثی گرانبها در سینه ها باقیست کسی از شهر خارج نمی شود. ابر مرد این شهر اسلحه به دست حکم میکند و به هر سری که فکری در اوست شلیک میکند. اینجاست که کاستالیای من متولد میشود.

انقلابی در راه است...

داستان بعدی، تولد کاستالیا

سایه 81/ چندگانه های وجودم

این روزها چندگانه های وجودم با هم در تزاحمند. تزاحمی به وسعت همه دنیایم و البته تزاحمی که کمی دست و پا گیر است. نود و سومین شب از این شبهای معین هم گذشت. از این باب تنها باید زمان بگذرد. بخشی که به کامیاب ربط دارد پر است از شخصیتهای زنده و مرده. وقتی کمابیش با دوستان از شخصیتهایم میگویم با تعجب و گاهی (گمان میکنم) با تمسخر به چهره ام مینگرند. گرچه مهم نیست. آنها هنوز نمیدانند که چه چیزی در آینده خلق خواهد شد. بعد طنز زندگانیم شعر عاشقانه یکی از شاگردانم در برگه امتحان میانترم دانشگاه میباشد. به دنیای کودکانه اش حسودی کردم. این روزها زندگیم پر است از تزاحمات. تزاحماتی گاه زیبا و گاه زشت. گاه شاد و گاه غمناک. گمان میکنم این... یعنی... زندگی.