عده ای در حال فرار و ورود به دانشگاه:
من: بیاید داخل. اون نمیتونه بیاد تو
غریبه ها: توی دانشگاه؟ اونجا نیابد بریم
من: اون داره میاد. چرا نیابد بریم تو؟
غریبه ها به فکر فرو میروند...
من: من رفتم هرکی میخواد بیاد داخل
در حالی که اکثرا به همراه من وارد دانشگاه میشوند یکی از پشت درب با صدای بلند میگوید:
- دانشگاه جای ماها نیست. هیچوقت نبوده...
و صدایش در فریاد های وهمناکی گم میشود. ترسان و دستپاچه به سمت درب
دانشگاه میدود. اما وارد نمیشود. می ایستد و ما را مینگرد. راهش را کج
میکند و به سمت معبد میدود و پیش از رسیدن به آن در فریاد وهمناک بعدی
ناپدید میشود.