کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 350

ظهر روزهایی که تکلیف خوشی و ناخوشی اش معلوم نیست...

به زبان کودکی دهه هشتادی

کصافط است...

سایه 349

سبز

مانند چشمان خیس از اشک مادرم...

مانند گلایه های جوانکی که میگفت: چرا کاری نکردی...

سایه 348

و آن یکی در میان دیوارک های  اتاق بغلی،  بر بند به آب رفته شاعر قصه ما ریسه میرفت ...

و آنگاه من گریستم...

سایه 347

چند وقتیست که احساس سر زندگی میکنم

درست مانند همه مرده های این ساختمان...

346

فراموش نمیکنم پله برقی ها را که چه غمناک مرا تا مترو تشییع میکردند...