کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 144

یک دعای وبلاگی:


 (خداوندا، روزهای شنبه بعد از ظهر من را از مدیران گروه و جلسات شرکت رها بساز)


آمین

سایه 143

زوایای پنهان آدما باید جالب باشن. حداقل جالب تر از نوع گوتیک تو


پ.ن:

- زوایای پنهان من ساده هستن

سایه 142/ طرح پیشنهادی داستان "در سایه ستودان"

روزی روزگاری راهزنان و فراریان و بی سران در میان غارهای کوهی زندگی میکردند. مردم و قانون در پی یافتن و کشتن این اوارگان بودند. مرد سنگ فروشی از میان مردم به پا خواست و ذره ذره سنگ های کوه را جدا کرد و به مردم فروخت. راهزنان و فراریان و بی سران از ترس بی پناهی شورش کردند ولی توسط حکومتیها قتل عام شدند. قتل عام راهزنان مردم را به دلسوزی واداشت و مردم به حکومتیان اعتراض کردند. اعتراض تبدیل به شورش و درگیری شد و این شورش و درگیری تمام جامعه خاکستری را در بر گرفت و روز به روز به تعداد کشته شده ها اضاف شد... و اما در همین روزها مرد سنگ فروش مشغول کندن سنگها از کوه دیگری بود و با فروش سنگها در میان ثروت دست و پا میزد...

سایه 141

وقتی دو روز تمام کار کنی


وقتی خواب نداشته باشی


وقتی...


پ.ن:

- وقتی اومدم خونه دیدم رفتی بغض کردم.

- اینجوری نگو دیگه مادرم. اینجوری بیشتر دلم میگیره

- نه. دیگه زنگ که زدی دلم آروم گرفت

سایه 140

هابیل صورتشو روی کف دست مائده گذاشت و خوابید.

گیسو ته باغ رز مرد.

داستان تموم شد.


جشنواره اما... شروع شد