کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 369

باغ، تاریک و شلوغ بود و ما آدمهای خوبی نبودیم و فقط کوری خوبمان کرد...


سایه 368

گاهی فکر میکنم،

روزهام با کتابهایی که هرگز نفهمیدمشون گذشت...

سایه 367

علی میگفت: کامی، هرکس بجز تو بود، از امید درمانی استفاده میکردم، اتفاقن خیلی هم جواب میداد... اما در مورد تو باید بگم هیچ کاری ازم ساخته نیست...


فکر کنم محترمانه جوابم کرد...

سایه 366

در کوی نیکنامان مارا گذر ندادند...

گرتو نمیپسندی... تقدیر ده قضا را...

سایه 365

گاهی به مجسمه بی تن سر به هوای توی بوفه حسودیم میشه...

اون گذشته ای نداره...

آینده ای هم نداره...