کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 355

دنیای من کوچک است،

کوچکتر از اتاق خواب تو...

سایه 354

بعد از تو...

مثل خاکستر توی جاسیگاری...

بعد از رفتن آقابزرگ...

سایه 353

مجید میگفت، توی داستانات همه فیلسوف هستن، حتی جاروکشای شهرداری...


منم، میخندیدم و توی دلم اشک میریختم...

سایه 352

تو آسمانی ترین گناه من بودی،

خیالی ترین دوزخ،

دوست داشتنی ترین..،


پ.ن: دلم برای دمنوش بابونه و عسل تنگ شده...

سایه 351

تو مثل همین لا اله الا الله آخر اذونی...