دنیای من کوچک است،
کوچکتر از اتاق خواب تو...
بعد از تو...
مثل خاکستر توی جاسیگاری...
بعد از رفتن آقابزرگ...
مجید میگفت، توی داستانات همه فیلسوف هستن، حتی جاروکشای شهرداری...
منم، میخندیدم و توی دلم اشک میریختم...
تو آسمانی ترین گناه من بودی،
خیالی ترین دوزخ،
دوست داشتنی ترین..،
پ.ن: دلم برای دمنوش بابونه و عسل تنگ شده...
تو مثل همین لا اله الا الله آخر اذونی...