کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 260

دنیا... انتهای موهای قهوه ایت تازه شروع میشه...

سایه 259

عشق را خواهم دید

در فراسوی زمان

در فراسوی مکان...


نور از پنجره ای

در دل پهنه صحرا پیداست...


نور از ماه، از اشک

در دل مبهم فردا پیداست...


من  پی دست نوازش اینجا

من پی روح خدا میگردم

من پی دست جوانی بی نان

من پی چشم تر یک کودک

من پی دست خدا میگردم...


عشق را خواهم دید؟

نه فراسوی زمان

نه فراسوی مکان...

چشم  را بگشایم

عشق را در همه جا میبینم...


کامیابی، بهار 91

سایه 258

به درد قلب کامیاب هنوز مرحمی و من، در این سکوت مرگبار شکسته میشوم هنوز...


پ.ن: چه کرده ای که بی صدا درون خود شکسته ام... چه دیده ام ز تو مگر، که دل به لاله بسته ام....

سایه 257

اصولن مطالعه تاریخ به انسانها می آموزد که همیشه سرشان را بدزدند.

سایه 256

پنج سال پیش

یک روز برفی

کنار یک پارک

نزدیکی منظریه

کنار دیوار آجری نزدیک پارک

ایستادی تا عکست را بگیرم

....

پنج ماه پیش

یک روزبارانی

نزدیکی منظریه

روی دیوار آجری نزدیک پارک

سایه ای را دیدم که اشک میریخت...


پ.ن: ...