کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 255

شبی در خواب دیدم، لباسهایمان که یکدیگر را به آغوش گرفته بودند.

یکی گران، یکی ارزان.

وقت بیداری ، چشمانم را درون یک کیسه زباله باز کردم.

سایه 254

وارد حیاط خونه که شدم، وسایل دفتر رو دیدم که بچه ها آورده بودن.


توی اون میز وصندلی غبار گرفته، چیزی ندیدم جز بغض چند سال دوندگی، شب بیداری وامید...


چیزی عایدم نشد جز چند قطره اشک...