وارد حیاط خونه که شدم، وسایل دفتر رو دیدم که بچه ها آورده بودن.
توی اون میز وصندلی غبار گرفته، چیزی ندیدم جز بغض چند سال دوندگی، شب بیداری وامید...
چیزی عایدم نشد جز چند قطره اشک...