کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 129

این روزا درگیر تب و تاب سیستم دیزلی اداری ایرانم. امیدوارم کارها زودتر پیش بره

سایه 128

یه چیزی بیشتر از دروغ درد آوره. و اون ترسو بودن آدما و تظاهرشون به نترسیدنه.


البته همچین آدمایی باعث میشن که بیشتر قوی بشم.

سایه 127

جمعه های بهاری با جمعه های بقیه سال فرق دارند. صدای پرنده هایی که بین شاخ و برگ درخت پشت پنجره اتاقم میخونن حس خوبی به آدم میده. بوی بهار نارنج و آهنگ زیبای صدای مادر که گهگاه منو دعوت میکنه که پیشش بشینم و با هم چای بنوشیم. جمعه های نا متعارف بهاری میتونن برای چند روز واقعیت نا متعارف دنیا رو بهت نشون بدن. چراکه میتونی توی موقعیت مکانی خودت حضور داشته باشی و از اونجا بیشتر از گذشته و اینده نامعلومت لذت ببری....

پ.ن:
امروز لاله کمک کرد که توی زمان حال باشم. شاید واسه اینه که دیشب بعد از مدتها واسش فاتحه خوندم و باهاش حرف زدم

پ.ن:
- فکر میکنی بعد از مرگ کجا میریم؟
- پیش عزیزانمون
- مطمئنی؟
- :)

سایه 126/ سوگواری فراموش شده لاله

لاله جان، حق داری ناراحت باشی.

دنیای ما بی معرفت شده، من بی معرفت نیستم اما...

جبران میکنم...


پ.ن:

- دیگه امیدی به موندنش نیست

- اما اون قبلا مرده. 8 سال پیش. یادت نیست؟ اون تصادف

- آره. اما داره گم میشه. این یه اتفاقه که باید بیوفته


پ.ن 2:

چرا باید این خوابو ببینم؟

سایه 125/ تسلسل گره ها

در طول هزار و نهصد و چهل و پنج روز گذشته مترسک زیباترین و قدرتمندترین موجود مزرعه بود. تا وقتی که گاو مزرعه به او نزدیک شد. خیلی نزدیک. با چشمان درشتش شروع به دید زدن صورت پوشالی او کرد. مترسک برای اولین بار توانست خود را در بازتاب چشمان گاو ببیند. روز هزار و نهصد و چهل و ششم، دیگر مترسکی وجود نداشت. طوفان شدید شب گذشته جسم پوشالیش را متلاشی کرده بود. چند ماه بعد صاحب باغ با آنکه مرد مسنی بود صاحب فرزندی شد. دختری زیبا که از گاوها میترسید.