کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 21

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سایه 20



ناگهان ایستاد. انگار به دیوار محکمی برخورد کرده بود. گویی چهره اش برای لحظاتی تبدیل مرکز ثقل همه حس تحیر، وحشت و تاسف شهر شده باشد.

- اینجا رو...

رد نگاهش مرا به اعلامیه روی ستون رساند...

او راه افتاد... انگار میخواست از چیزی فرار کند... .

- ؟ یه لحظه صبر کن...

او با لبخندی مصنوعی...

- ببین... سوژه نمیگیری دیگه... سوژه ها رو من باید بهت بدم...

- بریم.


هر دو میخندیدیم اما... .


پ.ن:

یک روز پنج شنبه...

ساعت 7:35 صبح...

حاشیه چمران.

سایه 19

گاهی به محمد حسودیم میشه... دنیاش اونقدر کوچک و سادست که روزی هزار بار توش غرق میشم...



پ.ن:

-عمو دیشب که گفتی فلشته، کجاس؟


- عمو خونه فرشته ها اون بالاهاست. بالاتر از ستاره ها...


- ستالا کجاس؟ از خودت بالا تل؟


- آره عمو... از منم یکم بالا تر...


سایه 18

شدم مثل سال کبیسه...


هر شب یه چهار سال رو زندگی میکنم...



پ.ن: راستی، شراب قرمز بهتره یا بابونه با نبات؟

سایه 17

حذف شد.