هنوز هم کم طاقت...
هنوز هم مثل یک قهوه دلچسب تلخ...
مثلا بیست سال گذشته باشه...
بیای خونه... چیزی نمونده باشه جز چند تا پنجره توخالی...
هیچکس نباشه اما صداشونو بشنوی...
پ.ن: چرا باید این خواب رو ببینم؟
کمی لبخند... همین الآن...
پ.ن: پر از حرف اما بی حوصله و نجیب
شیراز نام دیگر من بود...
و تو نارنجستان عطر...
بادام تر...
غزل باغهای دور..
غزل من.