کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 272


گرانیگاه تمام شد. یکم ویرایش میخواد...اسمشو عوض کردم. بعضیها اعتراض کردن.اما از اونجایی که به شدت به دموکراسی معتقدم اسمشو گذاشتم رستاخیز...




سایه 271

باید گرانیگاه را تا فردا تمام کنم. یک چای، یک دوش، من و... گرانیگاه.


سایه 270

بیگانه را خواندم تا آنجا که نگذاشت جسد مادرش را نشانش دهند. سپس قطعه ای از فلسفه موش گرفتار. سپس گرانیگاه را قلم زدم.


فکرم شده مثل آش چهل تخمه... خواب تو حتی چیزی به کلماتم اضاف کرده... به گرانیگاه...


به خواب نیاز دارم...



سایه 269

چیزی درون جمجمه ام دارد میگرید...

چیزی درون جمجمه ام دارد میخندد...

چرا به حال خودشان نگذاریمشان...

...


پ.ن:

آمونایت... دیگه به خوابم نیا... فعلن...

سایه 268

بی آن گوهر یکدانه نازنین، دیگر هیچ شادکامی ای نیست...


پ.ن: شهریار، نا موزون نوشته بودی از دید من. اگرچه هرچه واژه است در سایه قلمت پنهان شده از روز ازل، اما تک تک جملاتت را با همان فکرفریادهایت تکرار میکنم و ابر میشوم و گاهی باران. 


پ.پ.ن: دیگر هیچ مهری نیست به جز چند زندگی مسالمت آمیز. میگویند تو بی مهری. میگویم من واقعیت را میبینم.


پ.پ.پ.ن: خشمگینم.