بی آن گوهر یکدانه نازنین، دیگر هیچ شادکامی ای نیست...
پ.ن: شهریار، نا موزون نوشته بودی از دید من. اگرچه هرچه واژه است در سایه قلمت پنهان شده از روز ازل، اما تک تک جملاتت را با همان فکرفریادهایت تکرار میکنم و ابر میشوم و گاهی باران.
پ.پ.ن: دیگر هیچ مهری نیست به جز چند زندگی مسالمت آمیز. میگویند تو بی مهری. میگویم من واقعیت را میبینم.
پ.پ.پ.ن: خشمگینم.