و او برای سیزده هزار و هشتصد و هفتادمین بار پاره های وجود خود را با وحدت وجود دیگران قیاس کرد و شمع کیک تولدش را با صدای خس خس سینه اش فوت کرد تا تولد دیگری را جشن بگیرد...