کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 233

دیروز مردی را دیدم...


که چشمانش در نبرد برای بلعیدن اندام زنی...


برادر کشی میکردند...

سایه 232

اشک دختری بود که در سکوت و تنهائیهایش جاری میشد شراب دختری بود که در باده خلوتهایش مستی را می آموخت...

...

پ.ن:

پستهام رو حراج کردم. مجانی. بردارید و بفرستید برای هرکس که میخواید. کلامی که از دل نباشه، مفت نمی ارزه...

سایه 231

تو نمیدانی


اما من میدانم که چقدر


طرح پروانه بر کمرت


طرح خورشید بر پیشانیت


طرح لبانم بر لبت


و طرح دستم بر قلبت اعجاز انگیز است...

سایه 230

این روزا که دارم واسه تافل آماده میشم دوست دارم همه چیزهای اطرافم بوی انرژی مثبت بده.


پس لطفا، نوحه خوانی ممنوع.


فیلن دانک

سایه 229

فکر کن که من یه پسر بدم. از اونایی که کلا دم تیغ زندگی میکنن.

حالا تصور کن که میتونی از این پسر یه درخواست داشته باشی...


بهم بگو... چی میگی؟ آرزوت چیه کوچولو؟