کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 118

روز زن، کلاس ها تا ساعت 8 و هدیه ای که هنوز نخریدم...

سایه 117/ بیمارستان 1

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سایه 116

- میتونی تضمینی بدی که اگه بیام بیرون اتفاقی واسم نمیوفته؟

- دلم میخواد اما نمیتونم

- پس ترجیح میدم همینجا کار خودمو تمام کنم

- ببین من انقد اینجا میایستم تا بیای بیرون، زنده یا مرده.

- مرده من به چه دردت میخوره. بذار برم، اگه کارم تمام بشه، کار تو هم تمامه

- چطور؟

- اگه من نباشم تو باید کیو بکشی؟ هیچ دقت کردی که این چند سال آخر فقط خشمته که زنده نگهت داشته؟

سایه 115

گاهی فکر میکنم که خدا با من بازی میکنه. وقتی که همه تمرکزمو میذارم روی رفتن یه عده پیداشون میشه و پیشنهادهای وسوسه انگیزی میدن. از اونور یکی از بین بدترین گرفتاریهات پیداش میشه و همه چیز یه رنگ و بوی دیگه میگیره. یه رنگ و بوی خاص. گاهی فکر میکنم که خدا با من بازی میکنه. اون میدونه چطور منو به تردید بندازه...

پ.ن:
- همه چیز به خودم بستگی داره
- چطور؟
- به خودم و اهدافم بستگی داره
- :)

سایه 114

بعد از یک جمعه خوب امروز رو با سرماخوردگی و تورم گلو و سرفه شروع کردم. هنوز از ایزیکرویت خبری نیست. باید یه ایمیل تشکر واسشون بفرستم.