کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 139

صبور باش پسر... تمام میشه. لبخند بزن. لبخند...

سایه 138

یک سال دیگه گذشت. امسال سال عجیبی بود. اگه بخوام یه مرور کوچک کنم باید بگم که اتفاقات نسبتا تلخ و شیرین زیادی رو باید به خاطر بیارم. باید برگردم به اول فروردین 92. سالی که با یه حادثه تلخ شروع شد. تصور صورت متلاشی شده سربازی که به خودش شلیک کرده بود و برجک پستیی که تا مدتها کسی حاضر نمیشد اونجا پست بده. چند روز بیشتر نگذشته بود که یه سفر شیرین و دوست داشتنی به شمال تونست خیلی خوب اون روز تلخ رو جبران کنه. تابستون و سر و کله زدن با مار و عقرب و رتیل و ادمایی که بعضا از این سه تا بدتر بودن. 


یکی از بدترین اتفاقات سال، دقیقا صبح روز 30 شهریور رخ داد. موقعی که آماده میشدم تا برم سر کلاس...

- جواد. یه خبر بد واست دارم...

- چی شده؟

- ....


روزها و شبهایی که به سختی میگذشتن. در بهترین حالت میتونستم سه ساعت در شبانه روز استراحت داشته باشم. کم خوابی به شکل کشنده ای آزارم میداد. اما نیمه پر لیوان حضور عده ای بود که بهم دلگرمی میدادن... . به عید 93 که میرسم بوی آرامش زندگیمو در بر میگیره. اگرچه خبر تحریم و ممنوعیت ثبت نامم توی مقطع دکتری در نروژ آزار دهنده به نظر میرسید اما مهم نبود و اتفاقات خوشایندی که یکی بعد از دیگری رخ دادن مایه دلگرمی بودن. آخریش همین چند روز پیش بود، سفری که با چهارنفر از همکارها به تهران داشتم و همراهی های خوب صادق و بازار کتاب تهران و آخرش هم گپ و گفت های دوستانه توی رستوران قطار توی مسیر برگشت.


حالا من اینجا هستم. و یک سال دیگه و کلی کار برای انجام دادن. کلی فرصت برای تجربه کردن و یک زندگی که مشخص نیست چقدر دیگه میتونم ازش لذت ببرم. پس با لبخند به سمت این اینده مبهم قدم میگذارم...


:)

سایه 137

گاهی حس میکنم که اصولا آدم خوب نداریم. بعضیعا فقط کمتر بد هستن..

سایه 136

باید به ایمان اجازه داد تا تو را هدایت کند


پ.ن: کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریست

سایه 135

خبر خوب یعنی: خاک بکر تورگینوف رو پیدا کنی