کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سابه 163

امروز یکی از دانشجوها میگفت روزای بارونی خوش اخلاقتر میشم


پ.ن:

من بد اخلاقم عایا؟

حیف این همه لبخند


سایه 162

هیچ چیزی مثل شنیدن دروغهای کوچک آزار دهنده نیست...

سایه 161

دلم هوای حرمت را کرده...

یا امام رضا...

سایه 160

میدونی؟ هنوز برکه رو واسه خودم نگهش داشتم. یه وقتایی ماهی گندیده ها رو ازش میگیرمو میندازم جلوی گرگا. اونا دیگه با من کاری ندارن. دنبال یه طعمه بودن که به دستش آوردن...
حالا ماهی گندیده ها رو از من میگیرن و پوزشونو به نشونه تشکر میمالن به پاهام.

پ.ن:
- حس میکنم ماه و ستاره ها نگاهمون میکنن... خجالت میکشم
- تو اونجایی که باید، خجالت نکشیدی ابله کوچولو...
حالا دیگه زیاد نگران نباش. چیزی ازت باقی نمونده که به خاطرش خجالت بکشی...

سایه 159

- جواب اون سوالته که چرا از هم دور شدیم

- من دور شدم یا تو؟

- هردو. بیشتر تو...