کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 288

بیا تخیل کنیم...

که هیچ حسرتی نیست..


پ.ن:

دیروز کسی از من هایش برای ابوتراب خواند و استاد غرق در لذت شد. من هم لذت بردم.

در این میان جوانکی دستش را بالا برد و پرسید: استاود. جزئیات بیشتر برای ایجاد مفاهمه بیشتر است؟ سوالش مانند این بود که بپرسی آب میخوریم که تشنگی رفع شود؟ استاد اما با ملایمت پاسخش را آنقدر مفصل داد که حوصله مان سر رفت و آمدیم بیرون و در میان راه روهای موسسه سرگردان شدیم.


پ.پ.ن: کیف پولم را گم کردم


پ.پ.پ.ن: امروز نقد رستاخیز است. نقد داستان غلامرضا هم هست. شمشیرها از رو بسته شده اند  ولی من درگیر آمنیون هستم.