کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 119

عاقبت یه هدیه خوب خریدم، مادر خوشحال شد.

اون از تناسخ گفت، من از خداحافظی

صبح، شرکت، چنتا قیافه سرد و لبخند تو خالی

یه دانشجوی ایرانی توی نورویک دستگیر شد.

دیشب، دوتا کتاب پائولو هدیه گیرم اومد، تا نیمه های شب، ورونیکا رو میخوندم.


پ.ن:

- اونجا سرده

- اوهوم

- میخوای چکار کنی؟

- میخوام خودمو پیدا کنم