عاقبت یه هدیه خوب خریدم، مادر خوشحال شد.
اون از تناسخ گفت، من از خداحافظی
صبح، شرکت، چنتا قیافه سرد و لبخند تو خالی
یه دانشجوی ایرانی توی نورویک دستگیر شد.
دیشب، دوتا کتاب پائولو هدیه گیرم اومد، تا نیمه های شب، ورونیکا رو میخوندم.
پ.ن:
- اونجا سرده
- اوهوم
- میخوای چکار کنی؟
- میخوام خودمو پیدا کنم