کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 142/ طرح پیشنهادی داستان "در سایه ستودان"

روزی روزگاری راهزنان و فراریان و بی سران در میان غارهای کوهی زندگی میکردند. مردم و قانون در پی یافتن و کشتن این اوارگان بودند. مرد سنگ فروشی از میان مردم به پا خواست و ذره ذره سنگ های کوه را جدا کرد و به مردم فروخت. راهزنان و فراریان و بی سران از ترس بی پناهی شورش کردند ولی توسط حکومتیها قتل عام شدند. قتل عام راهزنان مردم را به دلسوزی واداشت و مردم به حکومتیان اعتراض کردند. اعتراض تبدیل به شورش و درگیری شد و این شورش و درگیری تمام جامعه خاکستری را در بر گرفت و روز به روز به تعداد کشته شده ها اضاف شد... و اما در همین روزها مرد سنگ فروش مشغول کندن سنگها از کوه دیگری بود و با فروش سنگها در میان ثروت دست و پا میزد...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد