در شهر بی قانون، انسانها کشته می شوند و به دلیلی که نمیدانند و همچون میراثی گرانبها در سینه ها باقیست کسی از شهر خارج نمی شود. ابر مرد این شهر اسلحه به دست حکم میکند و به هر سری که فکری در اوست شلیک میکند. اینجاست که کاستالیای من متولد میشود.
انقلابی در راه است...
داستان بعدی، تولد کاستالیا