این روزها چندگانه های وجودم با هم در تزاحمند. تزاحمی به وسعت همه دنیایم و البته تزاحمی که کمی دست و پا گیر است. نود و سومین شب از این شبهای معین هم گذشت. از این باب تنها باید زمان بگذرد. بخشی که به کامیاب ربط دارد پر است از شخصیتهای زنده و مرده. وقتی کمابیش با دوستان از شخصیتهایم میگویم با تعجب و گاهی (گمان میکنم) با تمسخر به چهره ام مینگرند. گرچه مهم نیست. آنها هنوز نمیدانند که چه چیزی در آینده خلق خواهد شد. بعد طنز زندگانیم شعر عاشقانه یکی از شاگردانم در برگه امتحان میانترم دانشگاه میباشد. به دنیای کودکانه اش حسودی کردم. این روزها زندگیم پر است از تزاحمات. تزاحماتی گاه زیبا و گاه زشت. گاه شاد و گاه غمناک. گمان میکنم این... یعنی... زندگی.