هر روز ساختمانهای شهر
برایم مسیر میکشند
تا خود تو...
هر لحظه ساعتها
برایم طرح میریزند
طرح دیدن اتفاقی تو...
آنگاه مردی شبیه من گم میشود
درون اتفاقی ترین حضورهایت...
محو میشود
در ازدحام شهر
و آن لحظه...
من خودم را جستجو میکنم...
پ.ن:
دنبال هیچ فلسفه ای نباش...
خونه بوی یه شاهزاده لهستانی رو گرفته...