کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 36

بیا قلم و کاغذ رو کنار بگذاریمو کمی هوای بیرون رو تنفس کنیم. بشیم بخشی از یه تصویر سیاه و سفید و حتی رنگ چهره هامون هم با هم متفاوت نباشه. بشیم بخشی از همین شهر خاکستری و فقط نفس بکشیم. بیا فاصله ما با مرگ بشه زنگ تفریح زندگیمون. بیا شونه به شونه توی هوای برفی یه شهر قدیمی کز کنیم توی لباس سیاه رنگمون وآروم و بی هدف قدم بزنیم. بعد از کلی قدم زدن و نفس عمیق کشیدن شروع کنیم به نوشتن. از خودمون از دنیامون. بیا قشنگیهاشو بکشیم به افسانه ها و زشتیهاشو بکشیم به طنز تلخ و لبخند بزنیم. بیا توی اون تصویر سیاه و سفید همون دوتایی باشیم که سایه روشن چهرشون شکل آرامشه. همون دو نفری که یه دست گل ساده رو توی روزنامه صبح یک هفته پیش پیچیدن و اونو واسه هم میبرن. اصلا بیا بعدش در حالی که دستهامونو به هم گره زدیم کمی اشک بریزیم. بعدش که آروم شدیم پیشونی همدیگه رو ببوسیم و در آرامش به خواب بریم. به یه خواب طولانی... اونقدر طولانی که حتی صدای بارون هم بیدارمون نکنه... اونقدر آروم و طولانی که... حتی بوط عطر تن رهگذر های آشنا و نا آشنا بیدارمون نکنه... عطرها به تاریخ انقضاشون برسن و من و تو هنوز خواب باشیم... واسمون گل بیارن و اشک بریزن و هنوز خواب باشیم...


پ.ن:

صدای پای پائیز رو میشنوم...




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد