کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 40

گاه از میان انگشتانم قطره قطره میچکند نوشته هایم و محکومم میکنند به مرگ ثانیه هایی که در یک انتظار طولانی محبوسند. گویی فراموش کرده اند وقتی که از رزیلتهای آدمها میگویم خودم را از این قائده مستثنی نمیدانم. گویی تنها میخواهد مشت به سینه ایم بکوبند و قلبم را از ناگفته هایشان لبریز کنند و مرا پشت این یکصد کلید بنشانند و انگشتانم را بر روی آنها بلغزانند تا صدای فریادشان به دیگری برسد. گاه در انگشتانم مسخ میشوم و با هر واژه آرامش را میجویم. آنگاه تماما نگاه میشوم و از حلیه المتقین گرفته تا بوار و پکوشه را در جستجوی واژگان میپویم و سپس...


مسخ یک آه میشوم و در انتظار یک رهگذر از حوالی ذهنم همچون کودکی خسته... غرق یک سایه... به خواب میروم... یک خواب طولانی و عمیق...


پ.ن:

- این که نمیفهممت باعث میشه بیشتر دوستت داشته باشم

- اینکه نمیفهمیم میتونه باعث جداییمون بشه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد