کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 52/ بن بست، چهار

یه روز سه شنبه موقع نوشتن داستانی که سه ساله ذهنتو مثل موریانه میخوره و درست وقتی چند قسمتی رو نوشتی یک دفعه حس میکنی که از همه اون شخصیتهای داستان خالی شدی. دیگه بهشون نیازی نداری. دیگه حرفی برای گفتن ندارن. داستان ((چهار)) من دو روز پیش به این بیماری مبتلا شد. دیوارهای اون ساختمون دلیلی برای وجود نداشتن. دختر مو فرفری داستان یه فاحشه از آب در اومد در حالی که قرار نبود. تزاحم شخصیتهای اول و علاقه ای که بین امیر و سمیرا به وجود اومد برای من قابل پیش بینی نبود اما روندش منطقیه فقط به نقطه ای رسیدم که تحملش سخته. شاید بهتره دوباره برای مدتی بهش فکر نکنم و بذارم که خاک بخوره.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد