کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 58/ حرفهای پسرک فصل باز من

از این خاطرات پابلیک حالم به هم میخوره. خاطره باید دو نفره باشه. یکی بنویسه و حداکثر دو نفر بخونن. اونقدر نزدیک به هم بنشینن و بخونن که بتونی رایحه شالی که بوی پاییز به خودش گرفته رو استشمام کنی. اونقدر بنویسی که دیگری شاکی بشه و قلم از دستت بگیره و برای لحظاتی هم که شده تو رو مال خودش کنه. اونوقت دربهای خونتو ببندی و پرده ها رو بکشی و روسری پاییزیشو را باز کنی و یک روسری با رنگ هر فصلی که هوسش به سرت زده به اون بپوشونی. پاییز، بهار، تابستون و شاید سرمای زمستون فرقی نداره، مهم اینه که باید با هر رنگ روسریش یه فصل عوض بشه. یه فصل به وسعت همه دنیای تو و اون که توی اون چاردیواری قرار داره. اگر هم خواستی باید بتونی چشمهاتو را ببندی و توی عطر موهاش محو بشی و اونقدر مسخش بشی که یه دفعه نگرانی همه وجودتو بگیره که این یه واقعیته با رویا؟ اونوقت چشمتو توی چشمایی بدوزی که فقط مال توئن. آره. اینطوری که باشی، نیاز به نوشتن خاطرات پابلیک نداری و شاید فقط چند کلمه و یک لبخند بتونه گویای رستاخیز موهایی باشد که فقط جان تو رو میگیره و از برزخ از دست دادنش عبور میده و وارد... بهشت یا دوزخش مهم نیست مهم اینه که وارد هر جایی که میشی، اونجا... فقط مال تو باشه... فقط... مال تو.

پ.ن:
1: تازگیا از اون دوربینهای 360 درجه بیسیم جلوی در دانشگاه و یه جاهایی وسط چمران نصب کردن.
2:   یه کتاب از مارک تواین شروع کردم. اصلا خوشم نیومد. تمامش کردم.
3:  یه خبر خوب. همه هفت جلد ((در جستجوی زمان از دست رفته)) به دستم رسید. به جای تواین، پروست رو میخونم به عبارتی روز جمعه علاوه بر نوشتن، خوندن جلد اول یعنی ((طرف خانه سوان)) رو شروع کردم.

4: بیست و هفت روز گذشت.
5: امروز دیگه دلم شکلات نمیخواد. همش واسه خودت. اما دست به اون بیسکوئیتا نزن لطفن.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد