کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 61/ دچار

آفتاب بی رمقتر میشود. سرمای دلنشین پائیزی تنم را پشت این میز گره میزند. و کز میکنم و انگشنانم را روی یکصد کلید یخ زده میلغزانم تا بنویسم از یک نا هنجاری اما... گویی خودم هم به این ناهنجاری دامن زده ام و اینجاست که آگاهانه محکوم به کوری میشوم و دیگر هیچ کدام از حلقه های استقرائی که تا دیشب همچون درد زایمان کلافه ام کرده بود تا متولد شود و پرده از  حقیقتی شگرف بردارد خود را نشان نمیدهند... گوئی هرگز وجود نداشته اند...


کاش دستی، اکنون اشکهایم را پس میزد. اکنون درد درون جمجمه ام رخنه کرده و دوباره من... ملتمسانه اشک میریزم...

و این، یعنی دچار شدن.


کاش همچون فاحشه ای از میان افکارم متولد میشدی تا غوغای حضورت را به رخ رستگارترین نقابها بنمایانم..


پ.ن:

بعدا مینویسم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد