کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 69/ دلتنگی هایم را روی سینه ات بگذار

از گوشه و کنار این شب پاییزی، صدای پای سایه های دلتنگی را میشنوم. گاه ناخواسته میخندم و لحظه ای بعد... اشک است که سرازیر میشود. نمیدانم آخر این خط بی روح مرده کجاست. نمیدانم آخر این خطوط کجاست. همه مردگان بهترین نقششان را امشب بازی میکنند. جملاتم مقطع شده اند. بریده بریده. همچون نفسهایی که در میان سرفه هایم می آیند و میروند. این یعنی دلم پر است از درد. از دلتنگی. این یعنی تبدیل شده است به مرکز ثقل دردهایم. دلتنگیهایم را روی سینه ات بگذار.

پ.ن:
1- واسم خیلی دعا کن. خیلی...
2- امروز، انجمن... خوب بود. خیلی خوب تر از شرکت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد