خطی همچون بریدگی سطحی با چاقوی اره ای میوه خوری را درون ریه ات حس میکنی. چشمانت پر از اشک میشود و همه هوایی را که به ریه هایت راه داده ای در یک لحظه با صدایی خفیف بیرون میدهی. درست وقتی که امیدواری که این کشمکش بین تو و سینه ای که حال دیگر میسوزد در حال اتمام باشد، همان خط بریدگی در نفس بعدی خودنمایی میکند...
پ.ن:
1- نیمه پر لیوان اینه که تقریبا هر روز طلوع خورشید رو میبینی.
2- سرفه های بعدی با کمی درد شکم همراه است
اولین ابر پاییزی سر رسید.
انگار، باران کوله پشتی کوچکشو پر از ابر کرده و اونو از پایتخت با خودش به شیراز آورده...
گاهی هم اینطوری میشه دیگه...
پ.ن:
باران جان، خوش اومدی.