کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 91/ یک خانه شاید گرم

22 نوامبر


کودک از شدت سرمای زیرزمین به آغوش مادرش پناه برد. 

- سرده. اونا کی میرن؟ نمیدونم چرا دستام داره میلرزن

- عزیزم... زودی میرن. خیلی زود. مامان پیشته...

- مامان. منو قایم کن. یه بار دیگه شب مهتابو واسم میخونیش؟

- آره پسرم. یه شب مهتاب. ماه میاد تو خواب. منو میبره کوچه به کوچه. باغ...

- مامان. خونه ای که میگفتی میریم چه شکلیه؟ بازم واسم تعریف میکنی؟

زن انگشتان بی حسش را به میان موهای بور و لخت پسرک فرو برد.

- یه خونه باغ. یه باغ گل. جلوی هر پنجرش یه گلدون کوچولو. اتاقای گرمی داره...

- منم اتاق دارم؟

- آره پسرم تو هم اتاق داری. یه اتاق بزرگ و گرم پر از شکلات و بیسکوئیهای جورواجور.

- مامان پس کی میریم. زودتر منو ببر اونجا

- باشه عزیزم. چشماتو ببند. یکم سخته اما میریم اونجا. فقط بدون که مامانت دوستت داره

- باشه مامان. بریم. زودتر بریم...

زن دستانش را آرام به گونه های پسرک کشید. جشمانش را بست. سعی میکرد که با انگشتانش طرح صورت پسرک را تصور کند. پیشانی. چشمها و گونه های سرد و دهان و بینی...


دستش را بر روی دهان و بینی پسرش فشار داد. پسرک سعی کرد با دستان کوچکش دستان مادر را پس بزند اما زن محکمتر از قبل راه تنفس پسرک را سد کرد. پسرک با همه توان تنش را در میان آغوش مادر حرکت میداد اما ضعیفتر از آن بود که بتواند رهایی یابد. بعد از چند ثانیه جسم بیجان پسر در آغوش مادر رها شده بود. گویی که در اتاقی گرم و در آرامشی عمیق به خواب رفته بود.


زن پسرک را بر روی زمین رها کرد. تکه آجری از روی زمین برداشت. صدای راه رفتن و صحبت کردن چند زن و مرد از بیرون زیرزمین به گوش میرسید. احساس کرد که نیروهای دشمن به زیرزمین نزدیک میشوند.


به سمت درب زنگ زده انبار رفت. صدا نزدیک و نزدیکتر میشد. پشت درب پنهان شد. بعد از لحظاتی و پس از اینکه حس کرد آنها به قدر کافی نزدیک شده اند به سرعت درب انبار را باز کرد و به سوی سربازها خیز برداشت. صدای جیغ چند دختر توجه عابرین پیاده را به خود جلب کرد. زن با تکه آجر با همه توان ضربه ای روانه سر اولین کسی کرد که نزدیکش بود. چند لحظه بعد دختری با لباس فرم مدرسه غرق به خون بر روی زمین افتاده بود. مردی لگد محکمی روانه پهلوی زن کرد. زن بر روی زمین افتاد.


23 نوامبر

تیتر اول روزنامه صبح تهران توجه همه را به خود جلب کرده بود و همگان از حادثه وحشتناک دیروز صحبت میکردند. <<یک روانی جان دو کودک را گرفت>>

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد