کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 132

- ما همبازی دوره کودکی هم بودیم

- شما؟

- غزال

- غزال...؟ غزاااال. غزاااال خانم... خوب هستید؟

- ممنون. شما خوبید؟

- عجیبه که بعد از این همه سال اینجا، اینطوری باید همدیگه رو پیدا کنیم

- بله، این نشون میده که دنیای بسیار کوچکی داریم

- بله. دنیای بسیار کوچک

....


پ.ن: همون چشمها... همون لبخند. یادم میاد که یه قفس بزرگ توی حیاطشون داشتن و یه درخت بید مجنون و چنتا درخت میوه. یادم میاد که یه ارگ داشت که باهاش بازی میکردیم... یادم میاد که.... . شاید دلتنگش بودم... شاید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد