- ما همبازی دوره کودکی هم بودیم
- شما؟
- غزال
- غزال...؟ غزاااال. غزاااال خانم... خوب هستید؟
- ممنون. شما خوبید؟
- عجیبه که بعد از این همه سال اینجا، اینطوری باید همدیگه رو پیدا کنیم
- بله، این نشون میده که دنیای بسیار کوچکی داریم
- بله. دنیای بسیار کوچک
....
پ.ن: همون چشمها... همون لبخند. یادم میاد که یه قفس بزرگ توی حیاطشون داشتن و یه درخت بید مجنون و چنتا درخت میوه. یادم میاد که یه ارگ داشت که باهاش بازی میکردیم... یادم میاد که.... . شاید دلتنگش بودم... شاید.