کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 173

روزای طولانی ترم مهر قصد عبور ندارن. زمستون هم قصد اومدن نداره. انگار زندگی عجله ای برای ادامه نداره و حالا که شاید به دلایلی میخوام زمان زودتر بگذره... باید تحمل کنم. یادمه یک سال پیش همین موقع ها داشتم با سه تا گربه کوچولو سر و کله میزدم. از کباب کوبیده یخ زده ای که واسم باقی مونده بود مقداریشو گرم کردم و با گربه ها سهیم شدم. اونا هم با تلاش و ورجه وورجه ای که میکردن باعث میشدن تا بتونم کمی فراموش کنم که چه اتفاقی افتاده. گربه ها معرفتشون از بعضی از آدما بیشتر بود. اونا... هرشب... به من سر میزدن... در حالی که بعضی از دوست نماها درست موقع بحران نقششونو از زندگی من حذف کردن.

پ.ن: دیگه مهم نیست. مهم اینه که الان خوشحالم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد