سخنی خواهم گفت
با تو ای اشک به یغما برده
با تو ای مونس خاک
با تو ای رفتن تو روح مر آزرده...
-روزهاست-
که تنم در دشت سکوت
ناله کنان. مرثیه خوان
در پی خاطره ها می گردد
سخنی خواهم گفت
از سکوت شب و من
از غروب تو. گذرگاه حبوط...
از وداع آخر تو با من...
امشب. با تو...
اشک را زمزمه خواهم کرد تا سحر...
پس از آن خواهم رفت...
پس از آن خواهم رفت
به گذرگاه غروب
به پس پرده هستی
به سکوت...
پ.ن: شعر کامل نشد. نذاشتن...
کامیاب، انجمن شیوه، بهمن 89
تو شفافترین تصویر ذهن من هستی...
پ.ن:
- این پست هم حراجه؟ درست شبی که خواب کامیاب رو دیدم این پست گذاشته شده. نباید توی خوابم بیای وقتی حتی فراموش کردی چه شکلی بودم
- :)