کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 289

اگرچه خالی خالی شده ام، اما هنوز میتوانم بنویسم. دوست داری کتابی بشوم که میزنی زیر بغلت و زیر باران راه میروی؟ دوست داری بارانت شوم شاید خون دلت شسته شود؟  یا که نغمه گلناری شوم، که نیمه شب ها گوش کنی؟ یا که هم پیاله ات شوم در قصر یخی. یا که پیدایت کنم در شلوغی های ایستگاه های شهر. یا که معمار کلبه ای بشوم در میان درختان کاج نگهبان. یا که حریمت شوم وقتی ماه تنت را دید میزند. یا که همقدمت شوم در تمام گوشه و کنار شهر...

یا که اشک شوم ، جاری شوم در رگه های اسفالت خیابان منتهی به خانه مان...


تابستان تمام شد... تمام شد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد