و انتهای دوبینی رنگ های مصنوعی، و لولیتای شکستن در انتهای دلم. و پا به پای قدمهای شلم می آیی... و بارها میگذری از میان سرم...
پ.ن: عجب زجریست... سرایش سریدن کلمات بر افکار لزجم...