کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من
کافه سایه

کافه سایه

همه یادداشتهای من

سایه 185

شرایط سخت...

سایه 184

حذف شد.

سایه 183

دخترک تند و تند از روی کتابی که روی میز گذاشتم چیزی رو کف دستش مینویسه. دوباره توی گردنم احساس درد میکنم.

- هنوز عادت داری کف دستت بنویسی؟

سعی میکنه نقش یه آدم بی تفاوت رو بازی کنه. لبخند میزنه و میگه:

- اوهوم. اما از عادتای قدیمیم چیز زیادی باقی نمونده

- آدما عوض میشن.

- آره. اما تو همون کامی قدیمی هستی.

- بیخیال. خودت خوبی؟

- چه فرقی میکنه. خوب یا بد همه چیز تموم شده. مگه نه؟

- آره. تموم شده.

- خودت اینو خواستی درسته؟

- درسته. خودم خواستم.

- ارزششو داشت؟

- آره. نمیدونم. نباید دروغ میگفتی... شوهرت خوبه؟

- خداحافظ کامی.

و باز هم درد. دستمو روی گردنم میذارم و یه دفعه یه نور آزار دهنده همه جا رو میگیره... و بعد چهره مادرم نمایان میشه...


- نمیخوای بیدار شی؟

- ساعت چنده؟

- شش و نیم

- صبح؟

- غروبه. از دانشگاه اومدی بیهوش شدی. پاشو یه آب به صورتت بزن

- گردنم درد میکنه..

- به خاطر مبله... پاشو بریم خونه برادرت

- نه. شماها برید. من یکم کار دارم.


پ.ن:

حالش خوبه؟

سایه 182

چطور میشود به یاد آورد بهار را

و پاییز را گریه نکرد...



پ.ن: چطور بهار سبزینه مرا از دست من پس میگیرد؟

سایه 181

گاهی یک تصویر

همه آرزویت میشود...