-
سایه 379
شنبه 5 شهریور 1401 18:23
پدرم رفت. به سادگی همین دو کلمه پدرم رفت تا بخشی از مرا به عاریه ببرد و شاید بخشی از معنای مرا... من تازه ترین گمشده این شهرم بدون هیچ اعلامیه ای که بگوید در میان این کوچه ها پسر بچه ای برای همیشه گم شد. اعلامیه ای که بگوید او گم شد و لطفا اگر معنای از دست رفتن معنا را نمیدانید تلاشی برای یافتنش به خرج ندهید. پدرم رفت...
-
سایه 378
سهشنبه 25 مرداد 1401 19:20
چه حاجتی به صدا کردن است حال که ناخواسته بخشی از وجود همدیگر را به عاریه گرفتیم و دم نزدیم. صدایم کن گ ن د م
-
سایه 377
یکشنبه 21 مهر 1398 15:30
چند روز پیش خوابتو دیدم. انگار خودم مرده بودم و تو زنده بودی و من داشتم تورو از یه مسیر خیلی دور میدیدم که بالای یه ساختمون بلند ایستادی و زل زدی به یه افق نامعلوم. ساختمون دیوار نداشت و آجرهای زرد و سرخ رنگشو میشد از اون دور دید. زل زده بودم بهت، دلم برات تنگ شده بود. کمی بعد دیگه نمیتونستم تشخیص بدم که چه تغییری...
-
سایه 376
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 08:27
من تعدادی همکار خوب دارم... صبح تا عصر فاسد میشویم دور استخوان های هم.... عصر با هم چای می نوشیم...
-
سایه 375
یکشنبه 25 فروردین 1398 11:16
این روزا بهترین کاری که دارم میکنم، در روز زندگی کردنه. یعنی چی؟ یعنی فقط به همون روز فکر میکنم، انگار شب یا فردایی وجود نداره. باید تبدیلش کنم به در لحظه زندگی کردن. این یه برنامه بلند مدته... - غذاتو بخور - چشم...