-
سایه 384
سهشنبه 3 آبان 1401 20:31
هستی ما هزاران قاب است و هزاران تفسیر. گاه تصاویر ما به هم گره میخورد و گاه خش خورده و شکسته و بی گانه در گوشه انباری خاک خورده ای فراموش میشود...
-
سایه 383
سهشنبه 3 آبان 1401 03:36
جان میگوید کمی ملایمتر بنویس کلماتت کمی سخت گیرانه هستند. چارلز تایید میکند، من میخندم و میگویم برچسب گذاری اشتباه محدودیت است؟ همه میخندیم و از جلسه بیرون می ایم. به اتاقم میروم و نقاب چرمی لبخند میرائیم را از صورتم برمیدارم و توی کشوی میز میگذارم... پ.ن: زمستون خیلی وقته که سر رسیده...
-
سایه 382
یکشنبه 1 آبان 1401 21:07
دیگر بوی آرامش نمیدهد، آفتاب سرد این شهر غریب...
-
سایه 381
جمعه 29 مهر 1401 19:41
"تاریکی بازار را فرا گرفته است. من بر روی سنگفرش میان بازار و کوچه پس کوچه های باریکی که با سخاوتمندی ده ها خانه وحجره کوچک دربسته را در میان خود جا داده اند قدم میزنم. نور مهتاب تنها یار من در این بیغوله تاریک است. در انتهای گذر پارچه فروشان دری را میبینم که نیمه باز است و این تنها دریست که به روی من بسته نیست....
-
سایه 380
شنبه 23 مهر 1401 06:30
مدتهاست هیچ صدایی بجز صدای باران نمیشنوم. بارانی که دیگر بوی ارامش نمیدهد. بارانی که گویا از اعماق اقیانوسی تاریک در میان دوزخ بارور شده است. این روزها قلب من سریعتر از پیش می تپد. گویی روح من از گردش کند ایام به تنگ آمده باشد. گویی میخواهد آخرین قطرات سهم من را از دنیا به دندان بگیرد و مرا به کلبه ام ببرد. چه چیزی در...