-
سایه 391
جمعه 13 آبان 1401 22:03
زمستان در راه است و من هنوز در انتظار...
-
سایه 390
پنجشنبه 12 آبان 1401 01:32
میگفت پشت حصار سیم خاردار ایستاده بودی و با چشمهای غمگینت منو نگاه میکردی. توی سایه روشن افق پشت سرت سایه یه کلبه تاریک رو میدیدم که دیدنش وحشتم رو دو چندان میکرد. میگفت نگاهت دیگه گرم نبود. حتی از همون فاصله میتونستم احساس کنم که بدنت چقدر سرده. به این فکر میکردم که یه راهی برای نجاتت پیدا کنم. میگفت از پشت سرم...
-
سایه 389
چهارشنبه 11 آبان 1401 06:03
در یک سال گذشته کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی یار گویای غربت سرد من بود. یاد ایدین زندانی، پدر دیکتاتور، اورهان فتنه جو و سرمه ای که گهگاه به دیدار ایدین زندانی می آمد تا رنگی بر در و دیوار آن زیر زمین نمور بپاشد. تو اگر رنگ بودی، بنفش و آبی کمرنگ و صورتی ملایم بودی. حتی چمنزار روبروی کلبه من پوشیده میشد از گل های...
-
سایه 386
دوشنبه 9 آبان 1401 05:36
در هر صورت تو بخشی از من را به عاریه بردی و این خبری بد برای هر دوی ماست. شاید هم زیبا و غمگین
-
سایه 385
دوشنبه 9 آبان 1401 05:36
پکی به سیگارش زد و نگاهی به من کرد و گفت: زود بزرگ شدیم نه؟ گفتم: من هنوزتورو همون آدمی میبینم که ده سال پیش بودی با تعجب گفت: چطوری بودم... گفتم: بی آرزو. - بی آرزو؟ این که خیلی بده نه؟ - نه - ولی آدم بدون آرزو میمیره. - شاید انقدر خوشبختی رو توی چشمهات میدیدم که حس میکردم دوست داری همیشه همینجایی که هستی بمونی....