-
سایه 25
یکشنبه 3 شهریور 1392 15:11
تصور تکنوکرات های ایرانی گاهی بیشتر با بازی مک واریورز مطابقت دارد تا یک دنیای واقعی... پ.ن: - خوابی؟ - آره. تازه دارم خواب هم میبینم.
-
سایه 24
شنبه 2 شهریور 1392 15:32
هراسان مسیحیست... که راه صومعه گم کرده باشد. پ.ن: - بعدش چی؟ - بعدش فقط تویی و گذشتت...
-
سایه 23
شنبه 2 شهریور 1392 01:20
یک فنجان قهوه و چند نفس هوای تازه... همه خواستنیهای من... پ.ن: - اینجا رو ببین... یه چیزی واست آوردم - این چیه؟ چایه؟ - نه. قهوست. قهوه که نه نسکافست... - چی میگی؟ پس.. - زود بریم تا صبح نشده... بریم تو پاتوق ده بشینیم - این وقت شب؟ ساعت سه و بیسته... تو که دیشب از پارس سگه خیلی ترسیدی - قهوه و شعر که باشه... از هیچی...
-
سایه 21
شنبه 26 مرداد 1392 16:32
-
سایه 20
شنبه 26 مرداد 1392 14:33
ناگهان ایستاد. انگار به دیوار محکمی برخورد کرده بود. گویی چهره اش برای لحظاتی تبدیل مرکز ثقل همه حس تحیر، وحشت و تاسف شهر شده باشد. - اینجا رو... رد نگاهش مرا به اعلامیه روی ستون رساند... او راه افتاد... انگار میخواست از چیزی فرار کند... . - ؟ یه لحظه صبر کن... او با لبخندی مصنوعی... - ببین... سوژه نمیگیری دیگه......